Afghanistan Analysts Network – Dari Pashto

حقونه او خپلواکي / حقوق و آزادیها

دغدغه های روزانه: زنان افغان شاغل در موسسات غیر دولتی  چگونه با ممنوعيت طالبان مقابله ميکنند

رکسانا شاپور 6 دقیقې

اینک چند هفته میشود که  دختران محصل و یا زنان شاغل در موسسات غیر دولتی در افغانستان تاثیرات دو فرمان ملا هیبت الله آخندزاه رهبر طالبان مبنی بر ممنوعیت تحصیل و کار آنها را احساس می کنند. این اعلامیه ها ضربات پیاپی بر زنانی وارد کرد که از قبل نیز با حاکم شدن طالبان در ماه اسد ۱۴۰۰ حقوق و آزادی های شان را از دست داده بودند.

دختری در خانه اش از ممنوعیت ادامه تحصیل توسط طالبان صحبت می کند. عکس: صالح آرمان/ اسوشیتد پرس، اول جدی 1401

سونیتا عضو پروژه یک سازمان غیردولتی بین‌المللی در کابل بود که  زندگی اش ازینطریق تامین شده و با پول حاصله از خانواده پنج نفره‌ – یعنی شوهر، دو فرزند و والدین سالخورده‌اش – حمایت می کرد.

شنبه ۳ جدی ۱۴۰۱ یک روز بسیار سرد زمستانی بود. تمام روز در اتاقم کار می کردم و خود را با چند پتو پوشانده و مشکوله داغ در بغل داشتم. صدای خش خش نفس های مادرم را شنیدم که حدود ساعت ۶ شام خاموشانه وارد اتاقم شد. فکر کردم آمده متوجه ادای نماز مغربم بسازد، اما به محض دیدن چهره اش، دریافتم اتفاقی افتاده است. مضطرب و بی قرار به نظر می رسید. او گفت، “طالبان خانم ها را از کار در موسسات غیر دولتی منع نموده اند.” با تکان دادن دستم به مادرم گفتم آنچه شنیده ممکن شایعه باشد، اما او سرش را تکان داده گفت: نه شایعه نیست و تمام کانال های تلویزیونی خبر آنرا پوشش داده اند.

من بلافاصله شروع به بررسی صفحات اجتماعی کردم و پُست ها را جستجو کردم تا اینکه فرمان را دیدم. چند سطر کوتاه به زبان پشتو بود که می گفت خانم ها از این پس اجازه کار در موسسات غیر دولتی ملی و بین اللی را ندارند. درحالیکه بیشتر روی چوکی ام می لغزیدم، پتو ها را هنوز به دور خود پیچیده وگریه سر دادم.

خالده با شوهر، دو پسر و چهار دخترش در یکی از فقیرترین محله های کابل زندگی می کند. او تقریباً دو دهه است که در یک موسسه غیر دولتی محلی بعنوان صفا کار مشغول است.

در محلی که زندگی می کنیم آن شب برق نداشتیم تا تلویزیون نگاه کنیم و از موضوع باخبر شویم. روز بعد که سر کار رفتم در باره ممنوعیت کار خانم ها توسط چوکیدار دفتر باخبر شدم. فکر کردم که او شوخی می کند، اما به نظر نمی رسید که شوخی کند. بعد مدیرم به من گفت که به خانه برگردم چون امارت اسلامی قانونی وضع کرده که دیگر خانم ها نمی توانند برای موسسات غیر دولتی کار کنند. او به من گفت تا جایی که توانایی داشته باشند، معاشم را پرداخت خواهند کرد با وجودی که دیگر کار نمی کنم. به این فکر می کردم که تا زمانیکه امکان داشته باشد یعنی تا چه مدت، ولی نپرسیدم.

من با کار بسیار خوشبخت هستم. ۱۸ سال است که در همان دفتر صفاکار هستم. کار من خوب است و موسسه ماکماکان پابرجاست و از ما مراقبت می کند. سال گذشته مقداری از پس انداز خود را به پسرم دادم تا بتواند در محله ما دکان کوچکی باز کند، اما اوضاع اقتصادی خراب است و دکان عاید بسیار اندکی فراهم می کند. شوهرم متقاعد است. از زمانی که طالبان به قدرت رسیده اند، او معاش تقاعدی اش را دریافت نکرده است. شایعاتی وجود دارد که معاش تقاعدی پرداخته شده و تمام پول هایی را که بر دولت مانده است، به ما می پردازند، اما هیچ پولی تاکنون دریافت نکرده ایم. حالا اگر من وظیفه ام را از دست دهم نمی دانم چگونه خانواده ام امرار معاش خواهد کرد.

مواجهه با آینده ای مبهم

سونیتا و همسرش هردو با فروپاشی جمهوری اسلامی افغانستان در ماه اسد ۱۴۰۰ وظیفه شان را از دست دادند، و او خود را خوش چانس می داند که توانسته است در یک موسسه غیر دولتی کار پیدا نماید.

من تنها نان آور خانواده خود هستم. حالا چه کسی خانواده مرا حمایت خواهد کرد؟ برای بسیاری از زنان افغان، کار در موسسات غیردولتی یکی از تنها راه های کسب درآمد است. من خودم را یکی از افراد خوش چانس می دانم زیرا توانستم پس از سقوط اقتصاد ناشی از به قدرت رسیدن طالبان، شغلی برای خود فراهم کنم.

برای من کار کردن از جهات مخلتف اهمیت دارد. تنها منبع درآمد من و خانواده ام است. هم سقفی بالای سرمان داریم و هم غذا روی سفره خود. با کار می توانم هزینه کتاب ها و قرطاسیه فرزندانم را و مراقبت های صحی والدین خود را تامین کنم. اما این پول به اقتصاد دیگران هم کمک می کند. معاشم منبع در آمد برای دکانداران است که ازآنها خرید می کنم و همچنان برای تکسی رانانی که مرا از خانه به محل کار و برعکس، می رسانند. حتی بخشی از معاشم را برای کسانی که در وضعیت بدتری نسبت به ما قرار دارند، کمک می کنم.

همکارانم واقعاً به من کمک کرده اند. آنها از من خواستند که قوی باشم و لحن اطمینان بخش شان مایه آرامش من است. موسسه به من اطمینان داده است که تا زمانیکه موضوع حل شود و من بتوانم به دفتر برگردم، معاشم را خواهند پرداخت. اما موضوع فقط پول نیست. من کارم را دوست دارم. وظیفه به من رضایت و احساس هدفمندی می دهد. فقط دو هفته قبل از اعلان ممنوعیت، من و مدیرم ارزیابی سالانه خود را انجام داده بودیم و روی پلان سال ۱۴۰۲ به توافق رسیده بودیم. حالا چی اتفاقی برای آن برنامه ها خواهد افتاد؟

با وجود اینکه خانواده خالده خانه شخصی دارد و او مقداری پول نقد برای روز مبادا کنار گذاشته است، با آنهم نگران پرداخت مخارج خود است:

سعی می کنم خود را در حضور دختران شجاع نشان دهم. با آنها شوخی می کنم و در مورد دیدار با پدر و مادرم در روستای ما با آنها صحبت می کنم. بعد ازنماز مغرب و صرف نان شام و بعد از اینکه دخترانم کار های شبانه خود را تمام و به بستر می روند، من و شوهرم با پسرانم می نشینیم تا بسنجیم ادامه زندگی با پس انداز و درآمد ناچیز تا چه زمانی ممکن خواهد بود. ما باورداریم که با اندک خودگذری و کاهش نسبی در هزینه ها میتوان تا شش ماه با پس انداز خود به زندگی ادامه داد. همچنان من حقوق پایان خدمت خود را دریافت خواهم کرد، اما نمی دانم چقدر می شود و اینکه دفتر توان پرداخت آنرا دارد یا نه.

خدا را شکر که خانه شخصی داریم. شوهرم در زمان ازدواجمان یک زمین کوچک به من داد و سالها پیش با کمک تعدادی از همکاران که به من پول قرض دادند، توانستیم دو اتاق، یک آشپزخانه ویک تشناب در آن بسازیم. بنابراین، مجبور نیستیم کرایه خانه بپردازیم. همچنان در خانه چند تا مرغ نگهداری می کنیم، پس هرروز تخم مرغ داریم و بعضی وقت ها یکی از مرغ ها را حلال و گوشت آنرا می پزیم. اما من نگران سایر هزینه ها هستم. قیمت ها خیلی بالارفته و من از معاش خود به پدرم و مادرم که در قریه زندگی می کنند هم کمک می کنم. پدرم خیلی پیرو سالخورده است و نمی تواند در مزرعه کار کند. او زمین را به یکی از پسران کاکایم اجاره داده است، اما بخاطر خشکسالی او هم موفق نبوده و از زمین حاصلی بدست نیاورده است، بنابراین نمی تواند اجاره زمین را به پدرم بپردازد. من برادر ندارم و این مسئولیت من و خواهرم است که از والدین خود حمایت کنیم.

برنامه ریزی برای مقابله

خالده دررابطه به این امکان که بتواند دوباره اجازه کار بیابد واقع بین است و راجع به برنامه هایش صحبت می کند که حد اقل بتواند یک پسرش به کار ادامه دهد:

من با دوخانم دیگر که در دفتر بامن یکجا کار می کنند صحبت کرده ام. آنها گفتند مدیر ما به آنها گفته است که کار ما در خطر نیست و با وزارت اقتصاد صحبت می کنند تا ببینند آیا می توانند معافیت یا راه حلی برای ممنوعیت بیابند. آنها به من گفتند که از قبل برای خانم های کارمند در بخش صحت معافیت وجود دارد، اما ما کارمند صحی نیستیم، ما صفا کار هستیم.

پسر بزرگم می خواهد برای کار به ایران برود و پسر دیگرم را در کابل بگذارد تا در دکان کار کند و آنرا پیش ببرد. اما وضعیت اقتصادی ایران نیز بد است و پول آنها به اندازه گذشته ارزش ندارد. حتی اگر پسرم آنجا برود، فکر نمی‌کنم  بتواند برای ما پولی بفرستد. من فکر می کنم که طالبان فقط مردان را می خواهند که کار کنند. چند ماه پیش گفتند زنان باید مردان خانواده خود را بفرستند که به  عوض آنها کار کنند. من به این فکر می کنم که از دفترم بپرسم که آیا پسر بزرگترم اجازه خواهد داشت عوض من به کار بپردازد. اگر اجازه داده شود، می‌توانم او را آموزش پاک کاری  بدهم، اما مطمئن نیستم که موافقت نمایند.

سونیتا بین امید و دلتنگی قرار دارد

وقتی اخبار مربوط به موسسات غیردولتی بین‌المللی را می‌بینم که فعالیت‌های خود را به حالت تعلیق درآورده و بیانیه‌هایی در محکومیت این ممنوعیت صادر شده است د و هیأت سازمان ملل که به افغانستان آمده بود تا با امارت درباره لغو آن صحبت کند، روحیه‌ام بالا می‌رود. می‌دانم که دفتر من و دیگران، تمام تلاش های خود را برای یافتن راهی برای ادامه کار خانم ها در موسسات غیردولتی انجام خواهند داد، اما همچنین باید در مورد آینده واقع‌بین باشم.

در شانزده ماه گذشته، من قوی و خوشبین مانده ام. من روی کارم و رفاه خانواده ام تمرکز می کنم. اما این روزها امید چندانی نیست. در خانه می مانم و کارهای خانه را زیاد انجام می دهم. من برای خودم و برای همه خانم های افغانستان غمگینم. من عزادار تمام آزادی هایی هستم که در یک و نیم سال گذشته یکی پس از دیگری از دست مان رفت. من همچنین زمان زیادی را صرف صحبت با شوهرم پشت درهای بسته و با صداهای خاموش می کنم، بنابراین والدین و فرزندانم صدای ما را نمی شنوند. ما در مورد تمام درهایی که بسته شده اند، امکاناتی که دیگر در دسترس نیستند و برنامه هایی که ممکن است هرگز محقق نشوند صحبت می کنیم. ما در مورد خروج از افغانستان صحبت می کنیم. ممکن است روزی برسد که مجبور شویم بکس هایمان را ببندیم و وطن خود را ترک کنیم. اما آن روز امروز نیست.

لیکوالان:

رکسانا شاپور

نور د دې لیکوال څخه