بعد از به قدرت رسیدن طالبان در ماه اسد ۱۴۰۰، جریان و ورود پول های بین المللی که به تقویت اقتصاد افغانستان کمک می کرد، به شدت کاهش یافت و تعدادی قابل توجهی از مردم وظایف و مشاغل شان را از دست دادند. زنان، با توجه به محدودیت های قانونی جدید امارت اسلامی در مورد اشتغال، به طور ویژه از بیکاری آسیب دیده اند. با وجود گزینه های کمی که برای آنها در دسترس است، زنان، خصوصاً زنان بیوه و مجرد که سرپرست خانواده های خود اند، در تلاش برای کسب درآمد و گذران زندگی، به دستفروشی روی کراچی های دستی رو آورده اند. سید اسدالله سادات از شبکه تحلیلگران افغانستان با سه زنی که دستفروشی می کنند صحبت نموده و در مورد کار شان از آنها شنیده است. روایات جالب آنها در مورد اینکه چگونه نبود شغلِ با معاش و یا بیکاری اجباری، ناشی از محدودیت های فزاینده ای امارت اسلامی بر زنان شاغل در خارج از منزل، آنها را مجبور کرده است که به صف همقطاران مرد خود به عنوان دستفروش در جاده های کابل بپیوندند، خواندنی است.
خانمی در حال فروش لباس و بکس های دست دوم (لیلامی) در بازار دروازه کندهار در شهر هرات. عکس از وکیل کوهسار/ خبرگزاری فرانسه، 14 دلو 1400
زمانی که طالبان قدرت را به دست گرفتند، به ده ها هزار زن که برای دولت کار می کردند، دستور دادن که در خانه بمانند. امارت به پرداخت معاش به این زنان ادامه داد. نیلوفر، خانم ۲۶ ساله، یکی از کسانی بود که شغل دولتی خود را از دست داد. او گفت که امارت سرانجام پرداخت معاش او را متوقف کرد. او که با مسئولیت حمایت از خانواده ۱۰ نفره، خودش – دو فرزندش، شوهر معلول و پدر و مادر و چهار خواهر شوهرش – روبرو شد، برای حمایت از خانواده به دستفروشی روی آورد.
وقتی شوهرم در حال خدمت سربازی هردوپایش را از دست داد و به ستون فقرات اش در میدان جنگ آسیب وارد شد، اوضاع خانواده ما بدتر شد. از نظر پولی و مالی باید خیلی صرفه جویی می کردیم، اما در آن زمان در استخدام دولت بودم و معاشم ما را کفایت می کرد. بعد از به قدرت رسیدن طالبان، کارم را از دست دادم. مدتی حقوقم را پرداخت می کردند اما در نهایت آن را قطع کردند.
مقداری از پس اندازم را برای خرید کراچی مصرف کردم. من نوشابه، سگرت و آب سرد می فروختم، اما جراحات شوهرم نیاز به مراقبت طبی داشت، بنابراین مجبور شدم کراچی را بفروشم تا هزینه درمان او را بپردازم. بعد از آن شروع کردم به آیس کریم فروشی. شرکت، کراچی دستی را به من داد و من درصدی از آنچه را که می فروشم دریافت می کنم – ۲ افغانی برای هر آیس کریم – کوچک، که به ۱۰ افغانی و ۵ افغانی و آیس کریم های بزرگ ۲۰ افغانی به فروش می رسند. روزی ۱۰۰ تا ۲۰۰ افغانی کار می کنم. این برای تامین نیازهای اولیه ما از جمله کرایه و خدمات آب و برق کافی است.
زندگی برای یک زن در این کشور سخت است و برای زنان دستفروش در کوچه و جاده دوبرابر. ما باید آزار و اذیت در روی جاده ها را که سرگرمی ناگوار برخی از مردان افغان است، تحمل کنیم. این مردان بدون هیچ فکری چیزهای زننده می گویند و انجام می دهند.
طالبان کار را برای من سخت می کنند. روزهای اول نمی گذاشتند کار کنم. مدام به من می گفتند که بدون محرم نمی توانم این کار را انجام دهم. بالاخره یکی از طالبانِ ظاهراً خوب، قبول کرد که به خانه من بیاید و اوضاع را به چشم خود ببیند. او به چشم سر دید که خانه ما پر از زنان، پدر شوهرم که سالخورده است و شوهرم که در بستر است، می باشد. او به من کمک کرد مجوز رسمی برای آیس کریم فروشی بگیرم و به من هشدار داد که حجاب را رعایت کنم و در یک جا بمانم، اما من مجبورم برای فروش آیس کریم به جاهای مختلف بروم. در جامعه امروزی مردم فقیر تر اند و پول برای لذت هایی مثل آیس کریم خوردن ندارند و من مجبورم در جستجوی مشتری به جاهای مزدحم بروم. من با طالب ها بازی موش و پشک را انجام می دهم تا بتوانم آیس کریم بفروشم. برخی از آنها آدم های خوب اند و وقتی شرایط خود را برای شان توضیح می دهم، اجازه می دهند که بمانم و به کارم ادامه دهم. با این حال، برخی هستند که اصلاً درک ندارند و مجبورم می کنند منطقه را ترک کنم.
بنابراین، روز های من به فروش آیس کریم از کارته پروان تا شهر نو و وزیراکبرخان و گاهی تا میدان هوایی سپری می شود. در پایان روز به شرکت آیس کریم فروشی می روم و در آمد آن روز را تحویل می دهم و بعد آنها سهمم را می دهند. کراچی را در شرکت می گذارم و آنها شبانه کراچی را با آیس کریم پُر می کنند تا روز بعد بفروشم.
درآمد ناچیزم را می گیرم و با عجله به خانه می روم. در طول راه مقداری نان برمی دارم. گاهی اوقات وقتی پول دارم، سبزی یا ماست میگیرم، اما نگران فصل زمستان هستم که مردم آیس کریم نمیخرند.
خانم دیگری به اسم لیلما که ۳۵ سال دارد با فروش جراب و ماسک در غرب شهر کابل دو دختر و پسر شیرخوارش را کمک می کند. او گفت که پس از اینکه طالبان کراچی او را بخاطر فروشندگی بدون مجوز از شهرداری مصادره کردند، تمام سرمایه و موجودی خود را از دست داد.
من در یک شرکت خصوصی به عنوان آشپز کار می کردم. شوهر من هم کار می کرد. ما زندگی تجملی نداشتیم، اما پول کافی برای داشتن یک زندگی خوب داشتیم و فرزندان ما هم به مکتب می رفتند. اما بعد از به قدرت رسیدن طالبان، وضعیت اقتصادی ما بد شد، و ما هردو هم وظایف خود را از دست دادیم. سال گذشته، پس از یک سال جستجوی اشتغال در افغانستان، شوهرم بخاطر کار به ایران رفت. او در ایران توسط پولیس دستگیر شد و مدتی را در زندان گذراند. بالاخره با کمک چند تن از دوستان آزاد شد. او فعلاً کار دارد، اما همه چیز در ایران قیمت است و نمی تواند پول زیادی برای ما بفرستد. بنابراین این به من بستگی دارد که از خانواده حمایت کنم.
من هم دنبال کار گشتم، اما شغلی برای زنان وجود نداشت. بالاخره تصمیم گرفتم با پولی که باقی مانده بود یک کراچی بخرم. من از بازار مندوی کابل جراب و ماسک خریدم. حالا، تمام روز را صرف فروش جراب و ماسکهایم میکنم. من برای هر ماسکی که می فروشم ۲ افغانی و برای یک جوره جراب ۵ افغانی فایده می برم. مردم دیگر آنقدر ماسک نمیخرند، بنابراین من پول زیادی به دست نمیآورم. بیشتر روزها بدون پول کافی به خانه می روم که حتی نمی توانم برای بچه هایم نان بخرم.
پسر شیرخوارم حالا مبتلا به سوءتغذیه است. شنیدهام که برخی سازمانها به مردم غذا میدهند و کودکان مبتلا به سوء تغذیه را درمان میکنند، اما ما چیزی دریافت نکردهایم و نمیدانم برای دریافت کمک به کجا مراجعه کنم. ما مردی در خانه نداریم که این کارها را پیگیری کند و دفاتر را پیدا کند و من خودم وقت انجام این کار را ندارم. من نمی توانم از وقت کارم بگذرم، زیرا هر ساعتی که در جاده نیستم پول از دست می دهم.
هرروز مانند سیلی از موانع است. من باید هرروز از یکجا به جای دیگر در حرکت باشم، زیرا شهرداری قوانینی در مورد ماندن دستفروشان روی جاده در یک مکان دارد. طالبان همیشه مرا آزار می دهند و به من می گویند که حرکت کن. گاهی اوقات کراچی ام را مصادره می کنند و برای پس گرفتن آن باید به ماموریت پولیس بروم. وقتی آن را پس می گیرم، وقت میگذرد و من پول از دست می دهم و باید پولی برای خرید چیزهای بیشتری برای فروش پیدا کنم. آنها مرا مجبور کردند چندین بار کاغذی را امضا کنم که در آن پذیرفته بودم در جاده های اصلی دستفروشی نکنم، اما چاره ای ندارم. در جاده های فرعی هیچ ازدحام نیست و مشتری وجود ندارد.
مریم ۴۸ ساله از چند سال پیش که شوهرش توسط یک مهاجم انتحاری کشته شد، تنها نان آور خانواده اش بوده است. دختران بزرگـترش قبلاً به او کمک میکردند، اما او سرانجام تصمیم گرفت آنها در خانه بمانند تا آنها را از جلب توجه طالبان و آزار و اذیت روی جاده محافظت کند.
من قبلاً برای یک سازمان بین المللی کار می کردم و شغلِ مناسبی داشتم، اما پس از سقوط جمهوریت، آن وظیفه را از دست دادم و نتوانستم کار دیگری پیدا کنم. اکنون طالبان می گویند که زنان دیگر نمی توانند در ادارات کار کنند. من زن بیوه ای هستم که شش دختر و یک پسر دارم. نان آور خانوده، من هستم و تمام فرزندانم وابسته به من هستند که به آنها غذا برسانم. هیچ کس دیگری نیست که ما را حمایت کند. بنابراین، از یکی از اقاربم پول قرض کردم، یک کراچی خریدم و شروع کردم به فروش سبزیجات در روی جاده. در ابتدا دختران بزرگم برای کمک به من می آمدند، اما توجه زیادی را به خود جلب کردند و همیشه در جاده مورد آزار و اذیت مردان قرار می گرفتیم. بالاخره تصمیم گرفتم آنها در خانه بمانند و تنها بروم. من سنم بزرگ است و آنقدر اذیت نمی شوم.
بیشتر مردم مهربان اند و رعایت حال ما را می کنند، اما بعضی مردم فاسد اند که همیشه آزار می رسانند. چی بگویم؟ زنان روی جاده های کابل زیاد اند. هر روز هزار ویک چیزی ناخوشایند و ناپسند می شنویم. به جز تحمل دیگر راهی وجود ندارد. متاسفانه این توصیف جامعه ماست. وقتی فقیر و ضعیف باشی، مردم ترا تحقیر می کنند.
برخی از طالبان با من خوب رفتار می کنند، اما اکثریت معتقدند که زنان نباید بیرون از خانه کار کنند، به ویژه به عنوان دستفروش در جاده و در معرض دید مردان. آنها مرا متوقف می کنند و می گویند که اجازه ندارم در بین مردان نامحرم با کراچی کار کنم. اما من تلاش می کنم با هرموانعی روبرو شوم و برای آن راه حلی پیداکنم. چی کاری دیگری می توانم بکنم؟ من مجبورم شکم فرزندان خود را سیر کنم.
زندگی هر روز سخت تر می شود. ای کاش طالبان به زنان اجازه می دادند برای دولت یا سازمان های خارجی کار کنند. بسیاری از زنان شوهری ندارند که زندگی آنها را تأمین کند و باید راه هایی برای تأمین معاش فرزندان خود بیابند. اگر کاری گیر می آوردم، می توانستم ماهیانه ۵۰۰۰ افغانی دستمزد بگیرم. من آماده انجام هر نوع کاری، مثلاً آشپزی، پاک کاری، هر کاری هستم. ای کاش پول کافی برای راه اندازی یک تجارت کوچک در خانه داشتم و دخترانم را مصروف کار می کردم. اما من از همه کسانی که می شناسم پول قرض کرده ام و دیگر کسی به من پول قرض نمی دهد زیرا فکر نمی کنند که من می توانم آنها را پس بدهم.
من روزانه حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ افغانی درآمد دارم. اگر هر روز کار کنم، برای تامین مخارج مان کافی است. اما گاهی اوقات، زمانی که وضعیت کار بد است یا زمانی که طالبان مانع کار من میشوند، پول کافی به دست نمیآورم و در تامین مخارج زندگی با مشکل روبرو می مانیم. اگر مریض شدم، درآمد یک روزم برای تداوی مصرف می شود. بعضی روز ها نمی توانم سبزیجات زیاد از مارکیت برای فروش بخرم بخاطری که قیمت ها یک شبه بالا می رود. با این حال، من باید به تلاش خود ادامه دهم. چاره دیگری ندارم. دو ماه کرایه خانه را نتوانستم بپردازم و صاحبخانه مرا اذیت کرده است. کرایه ۳۰۰۰ افغانی است و من نمی دانم چگونه پولی برای پرداخت به او پیدا کنم. شب ها بیدار می مانم و نگران این هستم که شاید در نهایت سقفی بالای سرخود نداشته باشیم.
در پایان روز، نگاهی به آنچه در روی کراچی باقی مانده است میاندازم. بعضی چیزها برای یک روز دیگر برای فروش باقی می مانند، اما مردم فقط محصولات تازه می خرند، بنابراین من سبزی های پژمرده و سبزیجات گندیده را به خانه می برم و خودمان آنها را می خوریم. این یعنی از کارم به استثنای همان سبزی پژمرده دیگر سودی عایدم نمی شود. با این حال، این سبزی پژمرده هم غذایی است که روی دسترخوان ما هست و همچنان ضرر ها را به حد اقل می رساند.
در دوران جمهوریت، من و شوهرم خیلی به دختران خود امیدوار بودیم. همه آنها مکتب می رفتند و ما در انجام کار های خانگی شان به آنها کمک می کردیم. فکر می کردیم آنها تحصیل کرده بزرگ می شوند، کار های اداری پیدا می کنند و در دوران پیری از ما حمایت می کنند. حالا آن آینده رویایی غیرممکن به نظر می رسد. نمی دانم چه کنم. کجا باید صدایم را بلند کنم تا کمک بخواهم. کسی نیست صدای ما را بشنود.
بیاکتنې:
دا مقاله په وروستي ځل تازه شوې وه ۱۰ اسد / زمری ۱۴۰۲