شبکه تحلیلگران افغانستان برای رئیس بورد مشورتی خود، سفیر فرانسیس ویندرل که صبح روزیکشنبه ۶ قوس ۱۴۰۱ بعد از یک بیماری شدید به عمر ۸۲ سالگی در لندن درگذشت، سوگواراست . فرانسیس دیپلمات پرشور، هوادار صلح و مدافع حقوق بشر، نه تنها در حرف بلکه همچنان در ایجاد انگیزه ها و ایده ها برای انجام اقدام عملی بود. او به عنوان فرستاده ویژه سرمنشی سازمان ملل (۱۳۷۸ – ۱۳۷۹) و سپس به حیث نماینده خاص اتحادیه اروپا (۱۳۸۰ – ۱۳۸۷) برای افغانستان، یک فرد دور اندیش، پابند اصول و صادق بود. آنطوریکه توماس روتیگ (با اضافاتی از کیت کلارک) می نویسد، فرانسیس در عین حال علاقمند اوپرا، جهانگرد خستگی ناپذیر و در کنار آن ترام گشت بین المللی، هوادار فرهنگ انگلیسی و یک کاتالان مغرور نیز بود.
د ۱۳۸۰ کال د غبرګولی د میاشتې په ۲مه فرانسیس ویندریل د فیض آباد د سفر پر مهال: انځور: رابرټ نیکلسبرګ/ ګیتي ایمیجیز
زمانیکه فرانسیس ویندرل ماموریت خود در افغانستان را در سال ۱۳۷۷ آغاز کرد، کیت کلارک از مدیران شبکه تحلیلگران افغانستان که آنزمان با بی بی سی کار میکرد، در نخستین سفر او به افغانستان در سالون وي آی پی میدان هوایی کابل مصاحبه ای با او انجام داد. او با تجربه منحصر به فرد به [این کشور] میآمد. دوران ماموریت او با سازمان ملل در آنوقت به ۳۱ سال میرسید و تعداد زیادی از منازعاتی را شامل میشد که او در حل و فصل سیاسی و در برخی موارد، پایان دادن به جنگ های داخلی در آنها، نقش بازی کرده است. او با داشتن درجه لیسانس از پوهنتون بارسیلونا، شهادتنامه حقوق از کینگز کالج در لندن و سند ماستری در تاریخ معاصر از پوهنتون کمبریج (او به علت عضویت در سازمان محصلان ضد فرانکو قبلاً مجبور به ترک اسپانیا شده بود)، کار با سازمان ملل را در جزیره بوگونویل از مربوطات ملانزیا شروع کرد، ماموریتی که بدنبال یک دوره تدریس در پوهنتون پاپوآ نیوگینی در پورت مورسبی آغاز می شد. مراکز بعدی ماموریتهای وی السلوادور و نیکاراگوا، گواتیمالا، ناگورنو قره باغ، هایتی، کمبودیا، و باز هم پاپوآ نیوگینی و میانمار بود. بعنوان معاون ماموریت [سازمان ملل]، فرانسیس در سوق دادن تیمور – لیستی (قبلاً تیمور شرقی) به سوی آزادی، نقش اساسی بازی کرد. او بین سالهای ۱۳۷۱ و ۱۳۷۷ بعنوان مدیر بخش آسیا و اوقیانوسیه سازمان ملل در نیویارک انجام وظیفه نموده است. فرانسیس قبل از آنکه با افغانستان روبرو شود، تجارب زندگی در شرایط مختلف را از سر گذرانده بود. او در عین حال دیپلماتی بود از نوع خاص: اصولگرا، متعهد، مهربان.
او مجهز با استعداد سرشار مطالعه و حافظه بینظیر، با اشتیاق کامل وارد عرصه پیچیده حال و گذشته افغانستان شد. او هفتمین فرستاده [سازمان ملل] ظرف یازده سال بود. سلف او لخدر ابراهیمی، با نومیدی شدید در نتیجه آنچه او برخورد منفی جناح های درگیر و کشور های همسایه تلقی می کرد، از سمتش کنار رفته بود. فرانسیس ماموریتی را به عهده می گرفت که میتوانست فرد با توانایی های پایین تری را دلسرد سازد، اما او از پیچیدگی های این منازعه و ماموریت خود برای برقراری صلح نیرو می گرفت.
او قبل از تعیین حدود صلاحیت های خود برای دعوت گروه های درگیر جنگ در افغانستان در آن زمان به دور میز مذاکره، عده ای از کارشناسان مسایل افغانستان را در تیم خود و در ترکیب جلسات مشورتی شامل ساخت. در آن روز ها، امارت اسلامی طالبان قسمت های زیادی از خاک افغانستان را از ائتلاف شمال (به نام دیگر جبهه متحد) متصرف شده بود. با این وجود، ائتلاف شمال به عنوان دولت اسلامی افغانستان کرسی این کشور در سازمان ملل را کماکان در اختیار داشت. فرانسیس بدون احساس خستگی از جلسه ای به جلسه دیگر با افغانهای دارای سابقه و عقاید متفاوت سیاسی در داخل افغانستان و پاکستان می رفت. او در آنزمان در مصاحبه ای (با رادیو افغانستان آزاد، ۱۴ خوت ۱۳۷۸) گفته بود:
نخستین چیزی که من درک کردم عمق فاجعه ای است که مردم افغانستان با آن روبرو می باشند. معنی آن قبل از هر چیز دیگر اینست که باید برای آوردن صلح تلاش کرد… بنا برآن، شما باید قادر باشید حالتی را ایجاد کنید که در آن دو جناح عمده درگیر در افغانستان، سایر افغانهایی که برای آزادی و صلح میرزمند، و نیز کشورهای منطقه و قدرت های بیرون از منطقه در کنار هم، به ختم صلح آمیز فاجعه افغانها کمک کنند.
او پس از یک دیپلماسی رفت و برگشت هشت ماهه بین مراکز قدرت طالبان در کابل و کندهار، و مرکز ائتلاف شمال در فیض آباد در شمالشرق افغانستان و شهر دوشنبه پایتخت تاجکستان، بین پایتخت های منطقه و بیرون از منطقه، موفق به برداشتن نخستین گام بزرگ گردید. در نومبر سال ۲۰۰۰ او توانست امضاهای ملا محمد عمر رهبر طالبان (درگذشت در ۲۰۱۳ ) و رهبران ائتلاف شمال/ دولت اسلامی افغانستان احمدشاه مسعود و پروفیسر برهان الدین ربانی (به ترتیب در سال ۲۰۰۱ و ۲۰۱۳ کشته شدند) را برای اشتراک در روند گفتگوهایی که منجر به حل و فصل سیاسی گردد، به دست آورد. این توافق شامل تعهد طرفین برای عدم ترک گفتگو ها تا زمان «بررسی کامل» آجندا بود. آجندای مذاکرات شامل تبادله اسرا، ایجاد نیروهای مشترک مسلح افغان و سایر ساختارهای دولتی می شد.
همزمان با این، ماموریت ویژه سازمان ملل برای افغانستان (یونسما) با ریاست فرانسیس ویندرل، کار با هر دو جناح برای قبول شمولیت افغان های ساکن در کشورهای خارجی، از جمله هواداران محمد ظاهر، شاه سابق (سرنگونی و استعفا از مقام سلطنت ۱۹۷۳، درگذشت ۲۰۰۷) در ساختار حکومت آینده افغانستان را آغاز کرد.
فرانسیس وندرل و پادشاه سابق افغانستان محمد ظاهر شاه منبع: آرشیف AAN
این تلاش با امتناع طالبان از تسلیم دهی اسامه بن لادن، بنیانگذار القاعده پس از حمله این شبکه به یک کشتی نیروهای بحری ایالات متحد امریکا در بندر عدن در اکتوبر ۲۰۰۰، بی نتیجه ماند.
در جریان سال آینده یعنی ۲۰۰۱، فرانسیس و اداره او سلسله جدید گفتگو های مشورتی با جناح ها و گروههای مختلف افغان مستقر در بیرون از کشور را در مقر اروپایی سازمان ملل در شهر ژنیو آغاز کرد. مقصد آن آزمایش راه های مختلف برقراری صلح در آن کشور بود. نمایندگی خاص سازمان ملل در افغانستان (یونسما) با توجه به تقاضای امریکا از طالبان برای استرداد اسامه بن لادن غرض محاکمه به دلیل بمبگذاری القاعده در آگست ۱۹۹۸ در سفارتخانه های امریکا در نایربی و دارالسلام، پیشنهاد مصالحه ای مطرح کرد مبنی بر اینکه او توسط گروهی از قاضیان غربی و مسلمان مورد محاکمه قرار گیرد، پیشنهادی که از سوی هر دو طرف رد گردید. ویندرل همچنان در تلاشهایی برای نجات مجسمه های بزرگ بودا از تخریب به دست طالبان، سهم داشت.
تصویر: عکس رسمی از پایان کار کنفرانس بن در دسمبر ۲۰۰۱
حمله تروریستی ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ نقطه پایان بر تمام این ابتکارات گذاشت. مرحله جدیدی در منازعات درازمدت افغانستان آغاز گردید. با این حال، طرح مصالحه با اشتراک همه، نه تنها گروه های مسلح، به مشخصه کلیدی کنفرانس تسهیل یافته توسط سازمان ملل در بن و توافق حاصله از آن در مورد ترتیبات موقت تا احیای مجدد ساختار های دولتی در افغانستان در دسمبر ۲۰۰۱ مبدل شد. این مساله در عمل فرانسیس ویندریل را به طراح اصلی آنچه به اختصار توافقات بن خوانده شد، مبدل ساخت. در آن، سلسله ای از اقدامات با هدف سوق دادن افغانستان به مسیری که در نتیجه آن به یک دولت دیموکرات مبتنی بر ادارات مشروع افغانی تغییر شکل دهد، مشخص گردید.
او چند هفته قبل از آن، در ۱۴ اکتوبر ۲۰۰۱، درست هفت روز بعد از آغاز حملات هوایی امریکا بر خطوط مقدم طالبان، در مصاحبه ای به بی بی سی چنین گفت:
هر نقشی که ما در افغانستان بازی میکنیم باید ازحمایت کامل افغانها برخوردار باشد. افغانها باید هر آنچه را نیروهای ایتلاف [بین المللی] بعنوان تلاش برای رهایی آنها انجام میدهند، دیده بتوانند. این نه باید در نظر آنها چون اشغال جلوه کند.
فرانسیس بدنبال جلساتی در ژنیو و روم که در آنها برای جلب حمایت از یک استراتیژی سیاسی برای افغانستان تلاش کرد، به مرکز خود در اسلام آباد برگشت و اظهار داشت که شورای امنیت سازمان ملل باید اهداف روشن سیاسی داشته باشد. وی از رد این مساله خود داری کرد که در هفته های آینده به هر افغان، به شمول گروه های مخالف مسلح و طالبان که در میان آنها، به گفته او یک تعداد افراد خوب وجود دارند، نقش سیاسی داده شود، اما در عین حال تاکید ورزید که هیچ افغانی نمی تواند به طور انحصاری ادعای مشروعیت برای حکمرانی داشته باشد، بلکه برای تشکیل حکومتی با پایه های وسیع باید لویه جرگه تشکیل شود. اما در عوض، ایالات متحد امریکا تلاش برای سرنگونی طالبان با استفاده از زور بدون کوچکترین سنجش در مورد اینکه پیآمد های آن چه خواهد بود، را آغاز کرد. واشنگتن با تصمیم خود مبنی بر تجهیز و تمویل ائتلاف شمال و سایر قوماندانان برای مبارزه علیه طالبان، عملاً مسیر حرکت برای تغییر رژیم را مشخص ساخته بود. و لذا آنها بودند که باید به عنوان حکمرانان جدید افغانستان قد علم می کردند.
تلاش های دیپلماتیک فرانسیس شاید در نظر واشنگتن زیاده روی جلوه می کرد، حد اقل دوستان و همکاران فرانسیس زمانیکه او در آستانه برگزاری کنفرانس بن به حاشیه رانده شد، چنین احساسی داشتند. او نظریات انتقادی خود در قبال سیاست های امریکا را هرگز پنهان نه کرد. سلف او در مقام فرستاده خاص سازمان ملل [برای افغانستان]، دیپلمات الجزایری لخدر ابراهیمی که بعنوان وزیر خارجه کشور خود در حکومت نظامی ای که بدنبال کودتا در سال ۱۹۹۲ رویکار آمد، ایفای وظیفه کرده بود، بعنوان فرستاده ویژه برگشت که در حقیقت فرانسیس باید زیر دست او کار می کرد. (در سلسله مراتب اداری سازمان ملل، رتبه فرستاده ویژه سرمنشی ملل متحد بالاتر از رتبه فرستاده شخصی سرمنشی سازمان ملل است). ابراهیمی در ماموریت های قبلی خود در سازمان ملل، همکاری تنگاتنگ با امریکایی ها داشت.
فرانسیس کنار رفت و یا کنار زده شد – این موضوع هرگز کاملاً روشن نه شد. او به تدریس در پوهنتون سازمان ملل ادامه داد و به ملل متحد در مورد موضوعاتی چون تیمور لیستی و میانمار مشوره میداد، اما این در عمل پایان ماموریت دیپلماتیک فرانسیس در سازمان ملل بود.
با توجه به اینکه ماموریت امریکا در افغانستان سرانجام با شکست مواجه شد، میتوان استدلال کرد که اگر فرانسیس در “لحظات طلاییِ” سرنوشت ساز بعد از کنفرانس بن بعنوان مسوول دفتر سازمان ملل باقی می ماند، می شد از اشتباهات بزرگ سیاسی جلوگیری کرد. او در همان دسمبر ۲۰۰۳ در مصاحبه ای با روزنامه «تاگیس تسایتونگ» چاپ برلین گفت (ترجمه از نویسنده مقاله است):
ما در ارزیابی های خود در مورد رفتار جامعه جهانی در بن دچار اشتباه شدیم… چنانکه، ملیشه های مربوط به جنگ سالاران منحل نه گردید، چیزی که میتوانست نقش اساسی در تاسیس یک حکومت نماینده داشته باشد.
در مصاحبه دیگر، با رادیو آزادی/ رادیو اروپای آزاد در ۲۸ سپتمبر ۲۰۰۹ چنین گفت:
اشتباه اساسی، ادامه همدستی با جنگ سالاران و قوماندانی بود که افغانستان را در سالهای ۱۹۹۰به ویرانه مبدل ساخته بودند و کماکان به آنها ترجیح داده می شد.
و در سال ۲۰۰۷:
در ابتدا امریکایی ها و بعداً سایرین همه، با این جنگ سالاران همدستی کردند.
مقاله سال ۲۰۱۱ او در شبکه تحلیلگران افغانستان، از بن ۱ تا بن ۲: فرصت های از دست رفته افغانستان و نقل قولها و بیانیه های درج شده در مجموعه ای بمناسبت بزرگداشت از هفتاد سلگی او مبارک، فرانسیس را در اینجا بخوانید.
فرانسیس به سالنمای مصور با تمثال های حکمرانان افغانستان، شاهان و روسای جمهوری، کمونست و مجاهد، در یکی از جاده های شهر کندز خیره شده است. عکس از: توماس روتیگ، ۲۰۰۴
دوران بعد از ۲۰۰۱ – فرانسیس در نقش فرستاده اتحادیه اروپا برای افغانستان
فرانسیس بعنوان فرستاده خاص اتحادیه اروپا برای افغانستان، نقشی که او در جولای ۲۰۰۲ پذیرفت، برای زنده نگهداشتن امید یک افغانستانِ کثرت گرا که در راس آن حکومت خدمتگذار مردم قرار داشته باشد، به تلاش هایش ادامه داد. اغلب کشورهای اروپایی و اعضای اتحادیه اروپا از انتقاد بر همکاران امریکایی شان خود داری می کردند و هرگز تلاش نه کردند سیاستی را که بر محور سیاسی – دیپلماتیک بچرخد از سوی خود برای افغانستان طراحی کنند [در حالیکه] صادقانه کوشیدند تا در ایجاد ساختار ها یاری رسانند. با آنهم، فرانسیس بعنوان فرستاده اتحادیه اروپا در کابل، آجندای بن در مورد حقوق بشر، عدالت انتقالی و خلع سلاح را ادامه داد. او با کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان از نزدیک کار کرد، از تشخیص [و ثبت] جنایات جنگی در منازعات افغانستان توسط این کمیسیون حمایت نمود (سندی که هرگز چاپ نه شد. حامد کرزی از آن جلوگیری کرد و اشرف غنی هم بعداً تعهد خود مبنی بر نشر آن که در آستانه انتخابات ۲۰۱۴ سپرده بود، را زیر پا گذاشت). او همچنان از گزارش تشخیص [و ثبت جنایات] توسط ملل متحد حمایت کرد (این سند برای یک مدت بسیار کوتاه در سال ۲۰۰۵ به نشر رسید، اما بعداً به اصرار امریکا و حکومت کرزی برداشته شد، زیرا در آن از چندین عضو حکومت یا متحدان آنها نام برده شده بود – این گزارش را میتوان در اینجا خواند). افغانهای زیادی که برای دموکراسی و حقوق بشر داد خواهی می کردند، به فرانسیس احترام می گذاشتند، اما او از حمایت عملی کشور های پر نفوذ عضو [اتحادیه اروپا] برای پیشرفت واقعی برخوردار نه بود. فرانسیس از چیزی که [ترتیبات] بن به آن مبدل شد، به طور فزاینده ای احساس دلسردی می کرد. او در سال ۲۰۱۱، نوشت:
تا اواسط ۲۰۰۲ مسیرها بطور کلی مشخص شده بود. حکومتداری بد، فساد گسترده و مصوونیت از مجازات به دستور روز تبدیل شد… با فرا رسیدن سال ۲۰۰۵ دریچه فرصت ها در حال بسته شدن بود. توجه غرب به سوی عراق تغییر جهت داد و ترس از رسواییِ [شکست]، اشتهای فزاینده به خبرهای خوش از افغانستان را متناسباً تقویت میکرد، چیزیکه بسیاری از دپلماتها – نظامیان که در جایش – آماده پیشکش آن بودند.
او اضافه کرد که تا آن زمان، روند خلع سلاح به «یک تراژیدی مضحک تبدیل شده بود که در جریان آن ائتلاف شمال فرسوده ترین سلاح های خود را به وزارت دفاع که سرکرده آن، جز مارشال فهیم، نیرومند ترین جنگسالار [ائتلاف شمال] کس دیگر نه بود، تحویل داد.»
او در گزارش تودیعی خود به اتحادیه اروپا در سال ۲۰۰۸ نوشت:
عمدتاً اتکا بر تعداد انگشت شماری از افراد، [سبب شده است که] ما کمترین توجهی به ایجاد ساختارها داشته باشیم و نیز هیچ کاری در مورد حمایت از رشد گروه های سیاسیِ متعهد به آجندای اصلاحی و کثرت گرا انجام نه دهیم.
او همچنان گفت، یکی از تصامیم سازمان ملل در سال ۲۰۰۱ با گردانندگی ابراهیمی، مبنی بر «اتخاذ [سیاست] “حضور حد اقل نظامی”» این سازمان را «از وسایلی که برای انجام اصلاحات مورد علاقه افغانها لازمی بود، محروم ساخت.»
و بالآخره او با انتقاد از ساده لوحی دیپلماتان و سیاستمداران مشغول در افغانستان که غالباً آمادگی لازم نداشتند و خیلی ساده، مهمان نوازی ها و چرب زبانی های جنگ سالاران شیفته شان می ساخت، جمله ای را ابداع کرد که در ذهن نویسنده این مقاله همواره باقی مانده است: «بلی، افغانستان بیشترین تعداد دلسوزترین جنایت کاران جنگی را داراست که من در زندگی کاری خود دیده ام».
فرانسیس برای بسیاری از ماها که با او کار کرده ایم، هرگز «تنها یک سفیر» نه بود. او صرف نظر ازینکه در کجا – در سازمان ملل یا اتحادیه اروپا یا در هر دوی آنها کار می کند، قبل از هر چیز دیگر یک آمر بود، آمری که کار با وی نه همیشه آسان از آب در می آمد. با این حال، او در طول سالهای متمادی همکاری و تبادل نظر پیهم روزانه، و زندگی در یک مجتمع واحد مسکونی، برای بسیاری از ماها به یک همکار ارجمند، دوست و مرشد تبدیل گردید.
کیت کلارک از مدیران شبکه تحلیلگران افغانستان که چندین بار با فرانسیس مصاحبه داشته است، او را دقیقاً چون سفیری با واضح ترین دید و ذهن عملگرا در کابل به خاطر سپرده است. ژورنالستان معمولاً مصاحبه شونده هایی را دوست دارند که آنچه را در عمل می گذرد، حکایت کنند و فرانسیس دیپلماتی بود که در مورد مشکلات حکومت کابل و مداخله [نظامی خارجی] به رهبری ایالات متحد امریکا با صداقت تام صحبت می کرد و در عین حال پیشنهادات قابل اجرا نیز داشت. بسیاری از دیپلماتان، طرح هایی را که ظاهراً بر ارزیابی های خیالی از اوضاع افغانستان مبتنی بود، ترجیح می دادند.
توقف کوتاه برای صرف غذای چاشت در گذرگاه سالنگ، سال ۲۰۰۴: فرانسیس همیشه غذای خوب را می ستود. عکس از: توماس روتیگ
فرانسیس تقریباً تا پایان [عمر] کار کرد. او پس از ترک افغانستان، به عنوان استاد میهمان در کالج وودرو ویلسن و پوهنتون پرینستن و همچنان به حیث استاد مطالعات عالی بین الملل به شکل بالمقطع در پوهنتون جان هوپکینز، محوطه بولگانا ایفای وظیفه کرده است. او در کنار مشوره دهی به شبکه تحلیلگران افغانستان، به فعالیت های غیر رسمی صحبت با دیپلماتان و سایر افراد مشغول در افغانستان نیز پرداخته است. او همواره بر این اندیشید که زندگی افغانها چگونه بهبود یابد.
فرانسیس ویندریل، تولد ۱۹۴۰ در بارسیلونا، درگذشت ۲۰۲۲ در لندن.
بیاکتنې:
دا مقاله په وروستي ځل تازه شوې وه ۱۵ قوس / ليندۍ ۱۴۰۱